♥پرنیا✿◕ ‿ ◕✿♥پرنیا✿◕ ‿ ◕✿، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

پــــرنیــــا هدیه خوب خدا✿◕ ‿ ◕✿

پست نوروزی92...

دختر قشنگم : با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت  سالی که باهم خندیدیم چه روزهایی که باهم گریستیم ولی من خوشحالم که باز هم با تازه شدن بهار میتونم قشنگترین گل دنیا رو کنارم داشته باشم دختر همیشه بهارم رو...   برای عید نوروز 92 که اولین سالی هست که وبلاگ برات درست کردیم پدر جون سنگ تموم گذاشت وکلی اذیتش کردی تا یه جمله کوچولو برای تبریک سال نو به دوستامون بگی تا شاید با باز شدن وبت وشنیدن تبریک سال نو از زبون فرشته کوچولوی ما یه خنده رو لباشون از ما عیدی بگیرن عزیز دل مادر: امیدواریم عید با بوسه هاش ، بهار...
29 اسفند 1391

هدیه نوروزی...

این کارت تبریک هدیه نوروزی مامان مهربون سویل واراز هستش.. از دوست خوبم یه دنیا ممنونم واین هدیه برام خیلی ارزشمنده از همین جا از طرف پرنیا هم ازتون تشکر میکنم وروی ماهتون رو میبوسم وتوسال جدید براتون بهترینها روآرزومندم ♥ ...
29 اسفند 1391

سبزه مادر بزرگ...

دختر قشنگم ♥  امسال مثل سالهای پیش مامانی برای همه سبزه سبز کرد وتوهم سهم خودت رو از سبزه های مامانی آوردی با دیدنش کلی لذت میبری وهمش دوست داری به سبزت که نمیدونم چرا همش میگی(سنبل)آب بدی تا مثل خودت تازه وشاداب بمونه... آرزویم این است:  نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد . . . نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز . . . و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد . . . و به لبخند تو از خویش رها می گردد . . . و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد ♥ ...
26 اسفند 1391

وفای دختر...

ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺻﺒﺢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ، ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻨﺪ. ﺍﺑﺘﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ.ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧ ﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ.ﺍﻣﺎ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ. ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ. ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺯﻥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻢ. ﺷﻮﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ، ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ.ﺍﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ. ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ. ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺷﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ، ﭘﺪﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺑﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺩﺍﺩ. ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺘﻌﺠﺒﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﻋﻠﺖ ﺍﯾ...
14 اسفند 1391

روزهایی که گذشت...

دختر قشنگم.. روزهای اسفند هم کم کم داره تموم میشه وما هم بعد از چند روز استراحت برگشتیم خونه وباز هم یک عالمه کار در انتظار منه کم کم دارم خونه تکونی رو شروع میکنم وامسال قصد دارم دیگه به مامان جون زحمت ندم وخودم تنهایی همه کارهام رو انجام بدم از این چند روز برات مینویسم : همه چیز مثل همیشه خوب بود وما هم طبق معمول همه روز رو به خرید گذروندیم من که هر سال خرید عید رو چند ماه قبل انجام میدم چون ویترین مغازه ها برای عید به نظرم جالب نیست باز هم دم عید کلی خرید دارم البته لباسهای اصلی رو خریدم برات ولی امان از دست دل مامان که به خاطر تو گل دختر تمام صفرهای کارتش یکی یکی افتاد ولی مبارکت باشه عسلم هیچ چیزی برای من لذت بخش تر از صو...
8 اسفند 1391

قالب جدید مامان بوفی..

دختر قشنگم این یه خونه تکونی حسابی برای وبلاگت به حساب میاد "من وپدر جون که خیلی خوشمون اومد امیدوارم بعدها توهم از اینهمه وقت وسلیقه ای که مامان وبابا برات میزارن لذت ببری. آخه جریان داره یه چند وقتی هست که دوست خوبمون مادام بوفی قالب طراحی میکنه البته ما قبلا این کار رو برای وبلاگت کرده بودیم ولی قالب های بچه هارو دیدم دلم قالب نو خواست ونشستیم با پدرجون قالبی رو که میبینی طراحی کردیم وکلی قربون هم بابت اینهمه سلیقمون رفتیم "البته از انتخاب همسر میتونی به سلیقمون ایمان بیاری گلم. الان که دارم برات این پست رو میزارم ساعت١:١٦دقیقه هستش وپدر جون پنچر شده ولی من تازه شارژم آخه خیلی بابت وبت خوشحالم خوشگل شده. این چند روز هم مثل ...
3 اسفند 1391
1